آخر بازی قهرمانان سرگشته شدند
ساعت یک شبه… باد سرد پاییزی همچین زوزه میکشه که انگار خودش هم اعصاب نداره. هرچی سرمای هوا هست میکوبه تو صورتم. چاییم رو میخورم و طبق معمول تلگرام رو چک میکنم ببینم شاید اینبار یکی پیشقدم شده باشه… اما نه. همیشه همینطور. هیچکس شروعکننده نیست. پیام نمیدم. دیگه زور الکی هم نمیزنم. از این انتظار سرد و خالی دست میکشم و فقط زل میزنم به بخار چای که خیلی زود ناپدید میشه. واقعاً شاید وقتشه قبول کنم که من دوست محبوبِ کسی نیستم. اون آدمی ک...